در نشست مسئولیت اجتماعی علم و مددکاری اجتماعی

نشست خوبی در بخشی از همایش اتحادیه انجمن های علوم اجتماعی تحت عنوان مسئولیت اجتماعی علم و انجمن های علمی حوزه علوم اجتماعی در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این نشست به نقش مددکاران اجتماعی در مسئولیت اجتماعی علم اختصاص داشت که در سالن خیام خانه اندیشمندان نشستیم و گفتگو کردیم. در این جمع، یک سخنرانی کوتاه درباره موضوعی وسیع داشتم. حاشیه نشینی و مسئولیت اجتماعی علم.

در مقدمه صحبت اشاره کردم که مسئولیت اجتماعی علم اساسا برای سه ضلع دانش، دانشمند و دانشگاه تدارک دیده شده بود اما انجمن ها به ویژه در ایران به عنوان ضلع کمکی، یک هندسه منطقی ایجاد کرده اند. انجمن ها نقش تکمیلی و پشتیبان برای دانشگاه و دانشمندان برای تولید و تقویت دانش دارند. جایی که محدودیتهای فراوان مانع نقش آفرینی دو ضلع اصلی برای تولید دانش می شود انجمن ها که قاعدتا باید قدرت عمل بالاتری داشته باشند می توانند موثر باشند. مسئولیت اجتماعی دانشمندان و دانشگاه، اولی برای تولید دانش و بیان یافته هایش و دومی برای ایجاد بستر و حمایت از کار اولی همواره وجود دارد اما ممنوعیت ها و محدودیتها را همه مان درک می کنیم و انجمن ها نباید بگذارند دانشگاه ها و دانشمندان و البته دانش، به حاشیه بروند. بعد از آن به موضوع حاشیه نشینی در جامعه پرداختم و اینکه هر یک از ما از جمله مددکاران اجتماعی چه مسئولیتی برای پیشگیری و حفاظت از مناطق حاشیه ای و مردم حاشیه نشانده شده داریم. من این دو مفهوم را از هم جدا کرده و حاشیه نشینی را شامل هر دو اینها می دانم.

در ادامه مطلب می توانید گزارش کامل این نشست را بخوانید. این مطلب در روزنامه هم میهن و چند خبرگزاری از جمله ایسنا کار شده است.

کودکان کار، مصرف‌کنندگان موادمخدر که از سوی جامعه طرد شده‌اند، به حاشیه‌ رانده‌شده‌ها و… تنها بخشی از دغدغه متخصصان علوم اجتماعی در نشست روز گذشته همایش سالانه اتحادیه علوم اجتماعی ایران با عنوان «مسئولیت اجتماعی علم و نقش انجمن‌های علمی» بود؛ همایشی که با جمع قابل‌توجهی از مددکاران اجتماعی و جامعه‌شناسان سرشناس برگزار شد. در یکی از پنل‌های تخصصی این همایش اما موضوع بر سر اهمیت مسئولیت اجتماعی و نقش مددکاران بود. آنجا که مددکار اجتماعی به‌عنوان مصلح اجتماعی شناخته می‌شود و در زمینه مسائل اجتماعی سیاست‌گذاری می‌کند. هرچند به‌گفته همان متخصصان، در کشور، مددکاران اجتماعی کار حرفه‌ای نمی‌کنند. آنها دغدغه نان و معیشت دارند و از آنها برای بازدیدها و رساندن نان و پنیر به افراد فقیر انتظار می‌رود: «قطعاً کسی که با دردهای اجتماعی آشناست؛ کسی که با افراد آسیب‌دیده در حاشیه شهرها نشست و برخاست داشته است، می‌تواند سیاست اجتماعی را تعریف کند و بهترین خدمت را برای جامعه هدف ارائه دهد.» این تنها بخشی از صحبت‌ سخنران‌ها در این نشست بود. آنها سعی داشتند نقش مددکاران اجتماعی را در توسعه جوامع و کمک به آسیب‌پذیرترین گروه‌های اجتماعی بازگو کنند.

.

.

تعادل میان توسعه اقتصادی و اجتماعی

حاشیه‌نشینان، واژه کلیدی اظهارات عباسعلی یزدانی، عضو هیئت‌مدیره انجمن مددکاران اجتماعی ایران در این نشست بود.

او با بیان اینکه مسئولیت اجتماعی یک معنای عام و یک معنای تخصصی دارد که هر دو اهمیتی یکسان دارند، توضیح داد: «در معنای عام، هر شخص یا نهادی وظیفه دارد برای گشودن گره‌ای از مسائل زندگی اعضای جامعه بکوشد و نقش شهروندی خود را برای حفظ محیطی که مردم جامعه در آن زندگی می‌کنند به‌درستی ایفا کند. در این معنا، مسئولیت اجتماعی بیشتر یک وظیفه اخلاقی شده است. درحال‌حاضر این مسئولیت اخلاقی در قالب قوانینی تحت عنوان مسئولیت اجتماعی شرکت‌ها، صاحبان ثروت را به کمک به توسعه اجتماعی و فرهنگی جوامع و هزینه برای محافظت از محیط‌زیست، وادار می‌کند.

مسئولیت اجتماعی در تلاش برای برقراری تعادل بین توسعه اقتصادی، اجتماعی ‌و توسعه محیط‌زیستی است؛ این همان تاکیدی است که فدراسیون بین‌المللی مددکاران اجتماعی در برنامه ۱۰ساله پیش‌رو با تمرکز و توسعه مفهوم اکوسوشال یا جامعه انسانی سازمان‌یافته با محیط‌زیست دارد و بر مدار آن حرکت می‌کند.»

او با اعلام اینکه مددکاران اجتماعی به‌ویژه آنها که در مناطق حاشیه‌ای جوامع کار می‌کنند، یک ارتباط سنتی با مفهوم عمومی و تخصصی مسئولیت اجتماعی دارند، افزود: «حاشیه‌نشینی یکی از عوارض جانبی توسعه صنعتی و بیش از حد شهری‌شدن جوامع است. نمونه مشخص آن نیز محلاتی است که در کلان‌شهرها از اجتماع و اسکان کارگران در نزدیکی کارخانه‌ها ایجاد شده‌اند و به‌مرور زمان و پس از گسترش شهرها از نظر جغرافیایی درون شهر قرار گرفته‌اند، اما سهم قابلی از توسعه اقتصادی، زیرساختی یا فرهنگی شهرها نبرده‌اند. براساس این تعریف، صاحبان صنایع و سرمایه‌ باید برای بهبود وضعیت مردم جوامع حاشیه شهرها، هزینه کنند. با‌این‌وجود حاشیه‌نشینی در منابع معاصرتر فراتر از تعاریف جغرافیایی یا معماری است. مقصود از حاشیه‌نشین در ادبیات علوم اجتماعی نه‌فقط ساکنین محلات دارای بافت ناکارآمد شهری، بلکه همه افرادی هستند که امکان یا فرصت مشارکت در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی را ندارند و بدون ارتکاب جرم به‌نوعی، از حقوق شهروندی محروم شده‌اند.

در کلان‌شهرها گروه‌های متنوعی شامل اجتماعات ایزوله‌شده مهاجرین،‌ افراد بی‌خانمان، زنان و کودکان آسیب‌دیده اجتماعی،‌ برخی زندانیان و خانواده‌ آنها و گروه‌های مختلف دیگر را می‌توان در این تعریف گنجاند. بنابر این دامنه حاشیه‌نشینی، هم محلات خارج از بافت‌های موثر شهری و ساکنین آنها، هم افراد به حاشیه رانده‌شده را شامل می‌شود.» به‌باور یزدانی، خطرات محیط‌زیستی،‌ ضعف نهادهای اجتماعی، ضعف پایه‌های اقتصادی،‌ امنیتی بودن و جدا افتادگی اجتماعی که می‌تواند خطرات امنیتی به‌دنبال داشته باشد،‌ انگ اجتماعی و خالی شدن از ظرفیت‌ها و خطر تراکم خشم ساکنین و اهالی محلات حاشیه‌ای ازجمله پدیده‌های خطرآفرین این مناطق است.»

منبع: روزنامه هم میهن

متن کامل گزارش در ادامه مطلب

ادامه نوشته

گلی از بوستان سعدی

رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما

فرمای خدمتی که برآید ز دست ما

برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک

هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی

ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما

جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک

مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما

شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد

باشد که توبه‌ای بکند بت‌پرست ما

سعدی نگفتمت که به سرو بلند او

مشکل توان رسید به بالای پست ما

هر درونی که خیال‌اندیش شد/  چون دلیل آری خیالش بیش شد

دیروز مطلع این شعر را دکتر حمیدپور در کارگاه آموزشی گفتند که به نظرم جذاب بود. ایشان در وصف افراد "غیرذهن آگاه" و کسانی که وجه انجام دادنشان (دوواینگ) بر بودنشان (بیینگ) در تصمیم گیریها غالب است سخن می گفتند و این بیت مصداق یکی از مثالهایشان بود.

گفت هر مردی که باشد بد گمان

نشنود او راست را با صد نشان

هر درونی که خیال‌اندیش شد

چون دلیل آری خیالش بیش شد

چون سخن در وی رود علت شود

تیغ غازی دزد را آلت شود

پس جواب او سکوت است و سکون

هست با ابله سخن گفتن جنون

(مولوی)

یادداشت: اعتیاد و بی خانمانی متجاهرانه

مسئولین محترم ستاد مبارزه با مواد مخدر همگام با شهرداری تهران و فرمانده فراجا شبانه روز تلاش می کنند تا موضوع اعتیاد متجاهرانه را از میان بردارند و آن را به تعبیر جامعه شناسانه از یک مسئله اجتماعی به سطح یک پدیده بیاورند تا دیگر، مردم جامعه از آن شکایت نکنند. اقدام بسیار ارزشمندی است و هیچ عقل سالمی نمی تواند و نباید تلاش مدیران و دست اندرکاران را برای از بین بردن یک مسئله اجتماعی آنهم موضوع فراگیری مانند اعتیاد متجاهرانه را منکوب کند. گو اینکه در میان دستگیرشدگان حتما کاسبان اعتیاد و دزدان و طراران و رندان و فراریان هم هستند که اینگونه شناسایی می شوند. لذا دست مریزاد.

فقط چند نکته را لازم است از یاد نبریم:

  • اینکه بگوییم “رشد اعتیاد در کشور متوقف یا کاهشی شده است” دل همه را شاد می کند اما، بر اساس چه شواهدی این ادعای دل شاد کننده را بدون هیچ آزرم و عرق کردنی بیان کنیم؟ آمار اعتیاد را از کجا می آوریم که بر اساس آن ادعا کنیم رشد مصرف کمتر شده است؟ خوب است برای پژوهشگران حوزه اعتیاد این منابع در دسترس باشد تا دستکم درباره آن بحث های علمی کنند. آنقدر در اعلام عمومی آمارها پرهیز کردیم که به نظر می رسد دارد باورمان می شود.
  • این که تا دهه فجر “انشااله آسیب اجتماعی را جمع می کنیم” هم دل همه را شاد می کند هر چند کمی کمتر از ادعای قبلی. اما اگر چند ثانیه میکروفون را خاموش کنیم و با خودمان خلوت کنیم و این جمله را مزمزه کنیم متوجه موضوع غریبی در آن می شویم. جمع کردن آیا به معنای از بین بردن است؟ یا به معنای شاهد چیزی نبودن. حتی ادعای “تمیز کردن چهره شهر” هم دل همه را شاد می کند چون اساساً “النظافه من الایمان”. اما تمیز می کنیم؟ یعنی چه؟ آیا به معنای آن نیست که بخشی از آنچه خلیفه الله است را کثافت نامیده ایم که باید از جمع سایر فرشته خصالان حذف شوند؟ جناب مدعی می داند که بخشی از اینهایی که قرار است حذف شوند تا تمیز بشویم، رزمندگان سابق و جانبازارن جنگ، قهرمانان ورزشی و دیگرانی از این دست هستند؟ آیا بزرگانی که آمار مصرف کنندگان را با آن دقت دارند، آماری از جانبازان بی خانمان دارند؟
  • بیخانمانی مساوی اعتیاد متجاهرانه نیست. همانگونه که می دانیم اعتیاد متجاهرانه در عمل از دو بخش تقسیم شده است: “مصرف مواد مخدر” و “جلوی چشم دیگران”. اما در عمل بخش دوم شامل “زندگی در خیابان و حضور دائم جلوی چشم مردم” است. این را کارشناسانی که با این افراد کار می کنند به روشنی تأیید خواهند کرد که بخش اعظم این افراد بی شرم (آنگونه که از پس تعریف متجاهر برمی آید) نیستند. در واقع، اگر معتاد متجاهر، جایی بهتر از پاتوق، پارک و خیابان داشت، حتم بگیرید که آن را بر خیابان ترجیح می داد و این “اجبار به مصرف در هرجا” از “بی جایی” است. پس “معتاد متجاهر” همان “بیخانمان متجاهر” است. گیریم که همه جا “تمیز” شد و دیگر هیچ کس در خیابان موادمخدر و روانگردان مصرف نکرد (الهی که بشود که آرزوی همه ما هم هست). کدام بخش از دو بخشی که گفته شد از بین می رود؟ واقعیت این است که ترکیب “معتاد متجاهر” یک سنتز سطح بالاتر است و نمی توان برای رفع این مفهوم جدید، آن را به اجزای تشکیل دهنده اش تقلیل داد. یعنی “معتاد متجاهر” یا “معتاد بیخانمان” جبراً مساوی معتاد + بیرون خواب نیست. یعنی با حذف معتاد متجاهر، نه اعتیاد حذف می شود و نه بی جایی. فراموش نکنیم که بی خانمانی به خاطر اعتیاد نیست (هر چند خیلی از افراد مصرف کننده بی خانمان می شوند و برخی از بیخانمانها هم مصرف کننده می شوند) اما لزوما مساوی هم نیستند. کسانی که آمارهای دقیق دارند می توانند با مراجعه به آنها صدق این ادعا را متوجه شوند. کما اعلام شد که “بیش از ۳۰ درصد دستگیر شدگان- یعنی یک سوم- سابقه مصرف نداشته اند”. پس دقت کنیم: وقتی هم اعتیاد وجود دارد و هم بی خانمانی، آنگاه وجود معتاد بی خانمان لاجرم وجود دارد و به جای رفع “اعتیاد متجاهرانه” باید “اعتیاد” و ” بیخانمانی” رفع شود. اینکه بگوییم “اعتیاد متجاهرانه” را (که حاصل جمع دو جزء است) حذف کنیم پس اجزائش حذف می شود در واقع، نواختن سرنا از سر گشادش است.
    عباسعلی یزدانی
    عباسعلی یزدانی
  • اینکه “۳ هزار شغل برای ترک کنندگان فراهم شده” هم ذاتا خبر خوبی است. ممنون از تلاشهای برنامه ریزان محترم. فقط یادآوری می شود که دستگیر شدگان عموماً حتی قبل از اعتیاد، خودشان شغل و تخصص داشته اند یا کارگر ماهر بوده اند و بسیاری از آنها اصلاً در محل کارشان به اعتیاد گرویده اند. اینکه به یک نفر که تحصیلات داشته، پزشک، مربی ورزشی، مهندس، نظامی، پیمانکار یا تاجر موفقی بوده ظرف سه الی شش ماه، خیاطی (راسته دوزی) یا بنایی (دیوارچینی) یاد بدهیم و بعد دستور بدهیم که برود برای خودش کار کند دستآورد هست، اما به قول دوست همدانی من، “نه آنطور”. افراد متخصص و کارگران ماهر، مصرف کننده مواد شده اند چون “مهارتهای زندگی” را بلد نبودند نه “مهارتهای شغلی”. بنابراین، بیایید درباره این استراتژی کمی بیشتر فکر کنیم.
  • فراموش نکنیم که یکی از متغیرهای مهمی که جمعیت این گروه هدف را روزافزون کرده است، ورشکستگی های اقتصادی است. افزایش قیمت سکه قبل از آنکه مرد را وسوسه به مصرف مواد کند زن را وسوسه به گرفتن مهریه کرده است. افزایش لحظه ای تورم، حتی دست معتمدین بازار را از روال هزارساله کاسبی دور نگه داشته است و اعتبار کاسب چهل ساله را به میزان پول نقدش تقلیل داده است. خالی شدن جیب طبقه متوسط جامعه، خیرین را علیرغم میل باطنی از کمک خیرخواهانه به افراد ضعیف تر جامعه معذور داشته است. نوسانات گریه آور قیمتها در تقریبا همه اقلام بازار، صاحبان سرمایه های خرد را به کسب و کارهای کازینویی در بورس یا صرافی ها کشانده و قمارخانه ها همیشه خطر باخت دارند و فراموش نمی کنیم که بخشی از این جمعیت، محصول باختن از دلالان “تمیز” و یقه سفیدان صاحب رانت های دولتی در قمارخانه های بازار ارز و بورس و طلا و امثال آن هستند. پس بزرگواران، یادآوری می شود که سرچشمه جای دیگری است.
  • فردی که متجاهرانه در خیابان است (فارغ از اینکه مصرف کننده باشد یا جزو ۳۰ و اندی درصد غیرمصرف کننده باشد) خانه و انسجام خانوادگی اش را از دست داده است. این یعنی گاهی خانه هست. ثروت هم هست. اما خانواده نیست. طبق تعریف، خانه عبارت است از یک چاردیواری که درون آن امنیت، رشد و ارتباطات اجتماعی مطلوب فراهم شود. شاید برای کسانی که با انسانها کار نمی کنند تعجب آور باشد اما انسانها ذاتا با “زباله” و “کثافات” که باید آنها را زدود تا چهره شهر زیباتر شود فرق هایی دارند. انسانها (ی کثیف) که مدیران محترم و دلسوز سخت در تلاش اند آنها را حذف کنند یا در آدم واشهایی (بر وزن کارواش و متروواش) مثل کمپ و زندان، تمیز کنند علاوه بر بعد جسمانی، بعد عاطفی هم دارند که بخش بسیار زیادی از “متجاهران” چون از آنجا تأمین نشده اند “بی خانمان متجاهر” شده اند. پس باز هم، سرچشمه جای دیگری است.

قصه کوتاه، از اینکه دغدغه “تمیز کردن” شهر آن هم در آستانه عید انقلاب را دارید خیلی ممنونیم. ناشکری نمی کنیم. بابت اینکه بخش بزرگی از نیروهای امنیتی را از دستگیری دزدها به سمت دستگیری معتادان متجاهر سوق داده اید هم حتما منطقی وجود داشته است. اینکه نگرانی مردم بابت وجود افراد مصرف کننده در خیابان برایتان مهم است هم ممنون. هرچند مردم غیر از حجاب و اعتیاد، هزاران نگرانی دیگر هم دارند و منطق حکم می کند به آنها هم وقعی نهاده شود اما به هر حال از اینکه کل نظام بسیج شده اند تا همین یکی دو دغدغه را هم برطرف کند دستتان درد نکند. با وجود این، به عنوان یک مددکار اجتماعی تأکید می کنم که بیخانمانی متجاهرانه از بی خانگی، ضعف انسجام خانوادگی، ضعف مهارتهای زندگی و فقدان تأمین اقتصادی است نه از اعتیاد. پس اگر مسئله را قبول کنیم، راه حل مسئله باید تأمین خانه، تقویت انسجام خانواده، آموزش مهارتهای زندگی و ایجاد امنیت اقتصادی باشد نه چوب زدن بی خانمان برای ترک اعتیاد.

عباسعلی یزدانی

این یادداشت به صورت خلاصه در روزنامه آمان ملی در 25 دیماه 1402 به شماره 1746 منتشر شده است.

برنامه کارشناسی شبکه چهار سیما فروردین 1401 با موضوع بی خانمانی


قسمت سوم برنامه جامعه گردی. شبکه چهارم. کارشناس مجری خوب برنامه دکتر حسین میرزایی، کارشناس مدعو: دکتر عباسعلی یزدانی

https://tv4.ir/episodeinfo/379178

نزدیک به 99 درصد از مردم تهران سرزندگی مطلوبی دارند!؟

پژوهشی که یک ماه قبل، رونامه شرق رسانه ای کرد پیام عجیبی داشت. گزارش این پژوهش چند هفته بعد، سراسر وبسایتهای کشور را فراگرفت و کارشناسان درباره نتایج خیره کننده آن اظهارنظرات فراوان کردند. این پژوهش با عنوان سنجش و ارزیابی سرزندگی شهری با رویکرد ورزشی - فراغتی در سال ۱۴۰۱ در مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران انجام شد و نشان داد که نزدیک به 81 درصد مردم تهران در مجموع اعلام کرده اند که وضعیت سرزندگی پایینی دارند. نزدیک 19 درصد هم گفتند که سطح سرزندگی شان متوسط است. همانطور که انتظار می رود نمره های پایین تر مربوط به ساکنین جنوب تهران بود و شمال شهری ها اوضاع نسبتا مناسبتری را گزارش کرده اند و این رابطه نه فقط وضعیت اقتصادی بلکه میزان بهتر آب و هوا و اکولوژی را هم دربرمی گیرد.

هرچه گشتم اصل گزارش را ندیدم اما سینا صابریان که مدیر طرح و برنامه مرکز است و ظاهرا بر این طرح نظارت داشته می شناسم و می دانم که پژوهشگر متعهد و مستقلی است و حرف غیرعلمی نمی زند. بنابراین، کمی اعتماد کردم. هرچند تأکید این تحقیق بر ورزش و اوقات و اسباب فراغت است و سال 1401 هم سال شادی از نظر اجتماعی، اقتصادی و از همه مهمتر سیاسی نبود (امیدوارم داده های این پژوهش مربوط به قبل از تابستان 1401 باشد) اما در نهایت، یافته هایش شدیدا قابل تأمل است و قابل تعمیم به همه موجودیت شهری و اساسا حق بر شهر که در نهایت معلوم می شود نزدیک به 99 درصد مردم از حالشان راضی نیستند.

البته یافته عجیبی نیست و هر کسی که فرصت کند در شهر تهران قدمی بزند، یافته ای مشابه را به چشم خود خواهد دید. ترافیک وحشت آور که ساعت ها رانندگان و مسافران را کنار هم نگاه می دارد. اینها فقط برخی از دلایل ایجاد این فضای دلمرده و ناسرزندگی است:

  • هوای قهوه ای رنگ که باید بالاجبار تنفس شود،
  • صداهای ممتد بوقهای ماشین و قطار موتورهای بی کیفیتی که با سرعت و حجم فوق العاده بالا از خیابان یا فضای عابر پیدا عبور می کنند،
  • احساس ناامنی دائمی از اینکه نکند کسی کیف، جیب یا گوشی ات را به سرقت ببرد به زور بستاند،
  • مشاغل ناپایدار و تورم پایدار، اوقات فراغتی که نیست و دورهمی های خانوادگی و دوستانه که جبرا از زندگی تهرانی ها حذف شده است،
  • دو یا سه شیفت کار کردن برای بقا،
  • اخبار بد و نگران کننده جنگ های منطقه و وجود سایه جنگ و ترور در کشور،
  • اخبار خیانت های اقتصادی مدیران و اختلاسها و دزدیهای متجاهرانه و بی شرمانه،
  • فشار حداکثری مالیاتی،
  • موجهای پی در پی بیماریهای زمستانی و تابستانی،
  • هزینه های غیرمنطقی بیمارستان،
  • هزینه های خانمان برانداز مدارس و اجبار غیرمستقیم دانش آموزان به ثبت نام در مدارس خصوصی برای قبولی در دانشگاه،
  • سختگیری های ایدئولوژیک دانشگاه ها و اخبار راست و دروغ اخراجها و بگیر و ببندها،
  • کاهش اعتماد عمومی،
  • به کف رسیدن سرمایه های اجتماعی مردم،
  • حذف کنسرت ها یا گران شدن بلیط کنسرت و تیاترها،
  • سربه فلک کشیدن اجاره خانه و قیمت خودروها،
  • حذف اجباری خرید لباس و ارزاق اساسی برای مردان و زنان و کودکان،
  • بی اعتنایی همسایه ها به فریادهای آی کمک آی کمک قربانیان سرقت و تجاوز،
  • گران شدن چندبرابری سیگار و مواد مخدر،
  • فیلمهای خیانت محور و غم آور سینما،
  • حذف تلویزیون داخلی از برنامه روزانه خیلی ها و پناه آوردن به شبکه های ناامیدساز فارسی زبان غربی،
  • تضاد شدید طبقاتی،
  • احساس هر روزه محرومیت،
  • احساس ناامیدی به آینده و ناامیدی از تغییر وضع موجود،
  • دروغ های شاخدار و تمسخرآمیز مسئولین ارشد و میانی،
  • درگیریهای علنی مسئولین با مردم،
  • تونل های تذکر برای حجاب،
  • خودروهای پارک شده پلیس در کنار تهران با مأمورین معذوری که موظفند سراپای عابران پیاده را دید بزنند،
  • حذف کتاب از سبد خانوار،
  • حذف بازیهای سالم خانوادگی و فامیلی،
  • اجبار به تغییر رژیم های غذایی به ویژه با حذف گوشت و میوه،
  • حذف ورزش از برنامه روزانه با توجه به کمبود زمان فراغت و آلودگی هوا،
  • جولان دلالهای بی معرفت در همه جای شهر و طعنه زدن به گروه های مرجع محله ها از جمله بازنشستگان و معلمان،
  • اجبار به حذف ازدواج یا فرزندآوری از روند زندگی جوانترها،
  • تخریب شخصیت سالمندان با قوانین خلق الساعه تأمین اجتماعی،
  • تخریب جایگاه معلمان و استادان دانشگاه،
  • تخریب جایگاه مسجد و روحانیت غیردولتی،
  • تخریب جایگاه پلیس و نیروهای امنیتی،
  • از بین رفتن درختان و فضای سبز طبیعی از سطح شهر و جایگزین شدن نهال های بی روح کاج به جای پوشش باستانی تهران،
  • قطع ناگهانی و پی در پی آب و برق و گاز در ماههای مختلف سال،
  • بیشتر شدن فاصله حرکت متروها و کم شدن قطارها و نتیجتا شلوغی بیش از حد وسایل نقلیه عمومی،
  • افزایش بی نظیر آمار بی خانمانهایی که ناچارند در خیابان یا اماکن متروکه زندگی کنند،
  • مهاجرت اجباری افراد فقیر و بیکار از روستاها و شهرهای مختلف کشور به تهران و ناامیدی از یافتن شغل مناسب،
  • قطع ناگهانی یا سرعت تحقیرکننده اینترنت به صورت ناگهانی و در عین حال، اجبار مردم به استفاده از فیلترشکن،
  • موج مشهود فرار نخبگان و مردم عادی از کشور،
  • بیگانه شدن با ادبیات، موسیقی و شعر اصیل فرح بخش و در عوض، روی آوردن به ترانه های دم دستی،
  • اجبار غیرمستقیم یا مستقیم مالکان به تبدیل خانه های ویلایی به آپارتمان و برج،
  • اجبار غیرمستقیم مردم به اخذ وام های خرد با قسطهای طولانی مدت و مبلغ بالا برای رفع امور روزمره،
  • و..

اضافه کردن ده ها مورد دیگر به این موارد اصلا کار سختی نیست. ضمن اینکه، سرزندگی و نا سرزنده نبودگی مختص تهرانی ها نیست و به نظر می رسد سراسر کشور بخش زیادی از موارد افسرده ساز فوق را جلوی جشمانشان می بینند و لاجرم به همین سرنوشت مبتلایند. شاید اگر بنا شد این پژوهش در سال جدید هم تکرار شود عدد سنگینتری هم بشنویم.

کاری هم از دست متخصصین و کارشناسان ساخته نیست چون هم جایگاهشان نزد افکار عمومی به شدت تخریب شده و هم گوش شنوایی برای راه حلهایشان نیست و نظرات کارشناسانه دیگر تبدیل به غرزدن شده که نگفتنش بهتر است.

با چنین اوصافی اگر آماری غیر از این منتشر می شد، قطعا باید به آن شک می کرد. چون اصل گزارش را ندیده ام نمی دانم محققین محترم به حاکمان هشدار داده اند که اگر این وضعیت مزمن شود به بخشی از خلق و خوی ایرانی ها مبدل خواهد شد و جبران آن احتمالا غیرممکن خواهد بود یا نه. امیدوارم دستکم برای ثبت در تاریخ، این هشدار در جایی از گزارش آمده باشد.

عباسعلی یزدانی

بحث همه شمول گرایی و رویکرد اکوسوشال به صورت آنلاین برگزار شد

جلسه آنلاین خوبی بود. هرچند ترجیح می دادم نشست حضوری می بود و نظرات حضرات مشارکت کننده را می شنیدم و بحثی پرشورتر می شد اما باز شدن باب بحث، خود هیجان آور بود برای من. ممنون از دوستان صلح اندیش انجمن ملی صلح به ویژه خانم کاظم نیا برای فراهم کردن فضای گفتگو.

هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را...

تقریبا همه اشعار سعدی قشنگ است و هزاربارخواندنی. این یکی از دردانه های بوستان سعدی است که خوب است هزار بار بخوانی و کیفور شوی:

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را / تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را

یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند / بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق / دوستان ما بیازردند یار خویش را

همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر / مرهمی بر دل نهد امیدوارِ خویش را

رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی / ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

هر که را در خاک غربت پای در گل مانْد مانْد / گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن / ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش / قبله‌ای دارند و ما زیبا نگار خویش را

خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار / من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار خویش را

دوش حورازاده‌ای دیدم که پنهان از رقیب / در میان یاوران می‌گفت یار خویش را

گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی / ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را

درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود / بِه که با دشمن نمایی حال زار خویش را

گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار / ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را

ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن / تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را

دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق / تا میان خلق کم کردی وقار خویش را

ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم / هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را

بحث تحلیلی با عنوان خالی کردن شهر از افراد خیابانی، معتاد و بزهکار!

یک بحث تحلیلی کوتاه درباره سیاستگذاری موثر برای مدیریت آسیبهای اجتماعی- باماپرس. در لینک زیر ببینید:

https://www.aparat.com/v/3H4rq

جمعیت فربه فرودستان و نهادهای نحیف شده اجتماعی

رخدادهایی که نه فقط در چند ماهه اخیر، که در سالهای اخیر در سرزمین مان در حال وقوع اند عوارض فراوان دارند. عوارض سیاسی و اقتصادی اش را به روشنی دیدیم که نه، با استخوانهایمان لمس کردیم. اما عوارض جانبی اجتماعی، فرهنگی بی شماری هم هست که دردش ده ها سال بعد به سراغمان می آید و عجب دردی خواهد داشت. عوارضی که فعالین اجتماعی مانند مددکاران اجتماعی همین امروز هم به روشنی در کار با آسیب پذیرترین مردم در صورت تک تک ایرانان مشاهده می کنند. کشاکش حاکمان و مردمان در "راعی و رعیت" یا " شهروند و دولت" بودن فضا را برای ضعیف ترین طبقات اقتصادی در کشور ناتاب آور ساخته است. زوال اعتماد در قطعات مختلف جامعه به بی اعتمادی در میان اعضای خانواده رسیده است و زوال ارج و قرب قانون میان مردمان از سطح اندام های اساسی کشور گذر کرده به سطح سلولهای بنیادین رسیده است. اصرار ناظمان بر حفظ وضع موجود به هر قیمتی در مقابل اقتضای جامعه برای تغییر، ستون فقرات جامعه را خم کرده است. فکری باید کرد برای این نارضایی که در عموم مردم شکل گرفته و–به قول خواجه نصیر- از اهالی قلم و شمشیر گرفته تا اهالی تجارت و زراعت از وضع موجود مضطرب گردیده اند. فشار مضاعف اما بر گرده گروهی می آید که در قانون گذاری ها برایشان محل از اعراب وجود ندارد. اضطراب موجود در جامعه گریبان همه را گیرانده؛ گروهی برای حفظ ساخته ها یا یافته ها یا بافته هایشان، گروهی برای ارتقایشان، و گروهی برای دینشان درگیرند. در این میانه اما باور کنیم که گروهی برای بقای جانشان درگیرند. گروهی بی نان و نوا، بی هیچ صدایی در گوشه ای به آرامی در حال جان دادن اند. آری جان می دهند گروهی از همان بنی بشر که "اشرف مخلوقات خدایند" و دولتیان یا راعیان یا حاکمان، "مسئول" امنیت و موظف به تأمین شرایط برای سعادتمندی یا توانمندیشان خوانده شده اند. (نگارنده به جد اعتقاد دارد وظیفه "مسئولین" سعادتمندسازی و توانمندسازی نیست بلکه تأمین شرایط برای سعادتمندشدن و توانمندشدن شهروندان است. )

اصرار مردمان بر اصلاح شرایط و ابرام دلتمردان بر حفظ شرایط به دیگرگونگی می انجامد یا نه را من نمی دانم و نمی خواهم بدانم که انتظار امیدوارانه به آینده ای بهتر برایم جذابتر است تا پیشگویی. اما چون روز روشن است که تداوم کشاکش موجود اگر به بن بست بخورد هم به نهادهای شهروندی و هم به نهادهای دولتی ضربه های کاری و جبران ناشدنی می زند. گو اینکه، نهادها نمی میرند و از شکلی به شکلی می شوند اما تغییر نهادها بدون جایگزین شدن متفکرانه، آن هم برای این روزگار پیچیده، تا مدتها گرفتارمان می کند. خانواده، مکتب و مدرسه و حوزه و دانشگاه، دولت، شورا و مجلس، پلیس، رسانه و امروز فضای سایبری همه جزو همین نهادهایند که روز به روز ضعیفتر و نحیفتر می شوند. نهادهایی که مخلوق جوامع بشر و محصول مشترک همه آدمیان، از ساکنین غار تا ساکنین خانه های سایبری است. محصول تلاش همه ساکنین زمین از زمان خلقت تا کنون است و برای همین هم هر ضربه ای که این سالها بر نهادهای اجتماعی کوبیده شده دل تمامشان را به درد می آورد. قدیمیان با فراموش شدن و تحریف شدن در تاریخ و جدیدیان با طغیان و خشم در عیان و نهان. اوضاع فرودستان بی صدا، از همه اینها غم انگیزتر است که حتی زخم هایشان دیده نمی شود- یا نادیدنی نگهداشته می شود. حکومتها در نهایت به مردمان خواهد رسید که وعده حق است. ایرانیان امروز هم مانند جهانیان امروز، بر شهروند بودن و نه فقط ساکن بودن در یک قطعه زمین اصرار دارند و اصرار عالمانه و نه پیروانه دارند. برای این حق از سقوط به طبقه فرودستتر و فرودستترین هم نمی ترسند. بر راعیان است که از این کشاکش دست بردارند و هوشمندانه اقتضای زمانه را دریابند و با همراه شدن با شهروندان، به نیکی به دولتمردی خود ادامه دهند. من که مددکار اجتماعی و در ارتباط با ساکنین جوامع بی صدا کار می کنم، گواهی می دهم که جمعیت فرودستان بی صدا، با شدت در حال ازدیاد است و این جمعیت را از شهروندان وام می گیرد. جمعیت که زیاد شود صدادار می شود و صدایش به گوش راعیان، چندان خوش صدا نخواهد بود. به قول آن شهروند معروف:"از ما گفتن بود، حالا خودتان می دانید و مملکتتان!"

عباسعلی یزدانی

++بخشی از این یادداشت در روزنامه آرمان ملی منتشر شده است++

https://www.armanmeli.ir/fa/Main/Detail/348613